جدیدترین شرایط فروش اقساطی موتورسیکلت کویر (تیر98)

خفه شو

نقل کردند روزی رئیس جمهور وقت کشور ایران همراه با پسرش که اصرار داشت او را با خود یکروز سر کار ببرد به ستاد ریاست جمهوری کشور رفته بودند پدر پسرک که رئیس جمهور بود به پسرش گفته بود که من جلسه دارم تو می توانی اینجا کنار همکار من منتظر بمانی و برای خودت در حیاط بازی کنی، پسرک نوجوان با دیدن صدها موتور سیکلت در حیاط ستاد به پدرش با خجالت گفته بود پدر من همیشه آرزو داشتم یک دور موتور سیکلت سوار شوم اگر میشود اجازه بده تا من یکی از این موتورها را یک دور در این حیاط برانم، پدر پسرک یعنی همان آقای رئیس جمهور گفته بود من آرزویم این است که بتوانم خواسته ی پسرم را اجابت کنم از نظر من هیچ اشکالی ندارد می توانی سوار شوی و لذّت ببری پسرک شاد و خرامان به طرف یکی از موتورها می دود آقای رئیس جمهور صدایش می کند که پسرم کجا داری میری؟ پسرک می گوید میروم تا سوار شوم، مگر شما اجازه ندادید؟ رئیس جمهور گفته بود، آری درست است من اجازه دادم امّا من از سهم خودم و از بابت حق خودم اجازه دادم این موتورها که مال من یا پدر من نیست، مال همه ی مردم ایران است تو اگر بتوانی از همه چهل میلیون رضایت بگیری من هم راضی ام … پسرک بسیار حالش گرفته شد آقای رئیس جمهور لبخند تلخی زد و گفت: پسرم منتظر باش من به جلسه رفته و باز گردم قول می دهم تمام تلاشم را بکنم و یک موتور معمولی برایت بخرم که کلاً مال خودت باشد، آن پسرک منتظر بود پدرش از جلسه برگردد ولی آن پدر هرگز از جلسه برنگشت چون در آن جلسه بمب گذاری شد و پدرش را از دست داد آن بزرگ مرد شهید رجایی بود، و آن پسرک آقا زاده ی واقعی! …. امّا حالا …..